باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

💕 بــــاران طلا, دخترکـــم 💕

دختر دلبندم 28 ماهه شدی

دخترم درس محبت به من آموخته است جامه ی عشق خودش بر تن من دوخته است بار الها تو نگهدار چنین استادی و نگهدار چراغی که بر افروخته است معجزه‌ بازی چیست؟ که کودکان می‌دوند و نرسیده دامن‌ها را از غبار می‌تکانند  . چیست معجزه‌ بازی؟ که کودکان قایم می‌شوند و پیداشان که می‌کنی بزرگ شده‌اند! . .   . بارانم آهسته تر بزرگ شو فرصت بیشتر دیدنت را به من بده من همین الان هم دلتنگ این روزها هستم... کادوی این ماه مبارک باشه نازگلکم .: باران طلا  تا این لحظه ،  // 2 سال...
6 دی 1392

یلدای 92...

چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلند ترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد زمستانت سفید و سلامت دخترکم یلدایت مبارک عروسکم راستی با همین لباسهای خوشجلت آتلیه هم رفتیم.عکساتو  گرفتم میذارم .: باران طلا  تا این لحظه ،  // 2 سال و 3 ماه و 26 روز و 12ساعت و 43 دقیقه و 41 ثانیه سن دارد :.   ...
1 دی 1392

مهرسا کوچولو+دومین برف پاییزی...

مهرسای عزیزم با آمدنت زندگی را برای خیلی ها شیرین کردی و برای من نیز... خدای خوب من زندگی به سختی اش می ارزد اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی...   و اما عکسهای دومین برف پاییزی و خوشحالی باران طلا که دلش نمی خواست خونه بره واقعا هم دلچسب بود.خدایا شکررررر   قربونت برم که با احتیاط قدم بر می داشتی عمرم   دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان ، اما پاشونو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن ...       این 2 -3 روزه که مهرسا اومده بود یکسره یا توی وسایلش بودی یا دنبال وسایلش الهی...
23 آذر 1392

واکس ,نه واکسن عزیزم

سلام به شیرین دخترم امروز داشتیم با هم می‌رفتیم باشگاه .دم در اومدم کتونی هاتو پات کنم دیدم داری میگی واکسن بزنم منم که متوجه نشدم شما چی داری می گی گفتم واکسن زدی مامان .دیدم داری اشاره می کنی به واکس وااااااااااااای خیلی خنده دار بود می خواستی کتونی هاتو واکس بزنی بعد تازه به واکس می گفتی واکسن الهی فدات بشم مامانی ♥ قربون شیرین زبونی هات عسلکم ...
14 آذر 1392

روزهای پاییزی به روایت باران کوچولو...

سلام باران جونم یه سلام پر انرژی به یه دختر پر انرژی که عاشقشم خیلی وقته که برات درست و حسابی نمی نویسم نمی دونم چرا اینقدر تنبل شدم فکر کنم به خاطر این فصله و اینکه بیشتر توی خونه می مونیم البته ما روزی 1 بار از خونه بیرون میریم اما زیاد نمی تونیم پیاده روی کنیم یه کم بگم که گل دخترم این روزا چه کارا که نمی کنه و چه حرفها که نمی زنه و چقدر با مزه شده.   عزیزکم روز عاشورا رفته بودیم مسجد برای عزاداری موقع رفتن می خواستیم از لابلای خانمها رد بشیم می گفتی ببشید ببشید خانمهایی که میدیدنت یه سری با تعجب نگات می کردن یه سری قربون صدقت می رفتن.     یه روز من رفته بودم...
14 آذر 1392

آتلیه ی 27 ماهگی عسل بانــــو

        چشای من پر خواهشه نگاه تو یه نوازشه برای این دل دیوونه دلم برات پر می کشه صدات واسم آرامشه نگات مثه نم باروووونه دوست دارم دلم می گیره بی تو بی هوا هر لحظه قلب من میشکنه بی تو بی صدا عشقت تو خونمه قلب تو قلب منه هر جا تو هر نفس دل واسه تو می زنه کی غیر تو عزیزم همه حرفامو می دونه اشکامو کی می فهمه غم چشمامو می خونه عشقت کار خدا بود که تو رو به دلم داده دنیا منو فهمیده مهرت به دلم افتــــــــاده دوستت دارم...                 ...
6 آذر 1392

وبلاگ پر بازدید طلا خانم...

یه بار دیگه وبلاگت جزو وبلاگهای پر بازدید بود گلم .درسته که تو با عکسهای قشنگت و شیرین کاریهای جذابت باعث شدی اما منم نویسندش هستم راستشو بخوای خوشحال شدم     --------------------------------------------------------- .: باران طلا  تا این لحظه ،  // 2 سال و 2 ماه و 26 روز و 13 ساعت و 49 دقیقه و 26 ثانیه سن دارد :. ...
2 آذر 1392

...دخترم ای جانم...

دخترم شاخه گلی ست شیرین تر از شهد گلی ست مهربان است‚صمیمی و پاک پاک تر ز گل نرگس من دخترم ‚ “ باران ”است چو گل وا نشده ‚بس زیباست! روشنی ست‚خورشیدست گرم چون حس نشاط دوست است کودک است! کاش!!! بماند‚کودک!!! دخترم ‚ عمر من است‚به فدایش همه غمهای دلم میکشم بر سر او دست نوازشگر خود تا بداند! نفس و عشق و دل و دین من است مثل باران خدا‚زیبا‚هست رحمتی ست برای دل ویران شده ام نازنینی ست که دوستش دارم دخترم برگ گل ست‚نازک و با احساس‚شبنم صبح دل انگیز زمستان من ست دخترم آب ...
27 آبان 1392

زنگ آویــــز بمان...

  در پی آنم که زنگ آویزی باشم... زنگ آویز تابستانی در خانه کوچک زندگی عزیزانم... زنگ آویزی در گوشه ائی دنج و آرام... که گاه گاهی... تنها گاه گاهی به بهانه نسیم ملایم تابستانی نجوا کنم با صاحب خانه... هم نشین آسمان...آفتاب...نسیم... هم دم تنهائی های صاحب خانه... به سهم خود قانع باشم... نمی خواهم همه چیز آن خانه باشم... همه چیز بودن اسارت می آورد... من به زنگ آویز بودن خویش قانعم... زنگ آویز در نهایت سادگی ارزشمند است... همانند زنگ آویز که باد و نسیم را در قلبش معنائی دوباره می بخشد... نمی دانم در قلب زنگ آویز چه می گذرد که تند باد و نسیم را یکی می پندارد... از هر دو نوائی خوش می...
19 آبان 1392