باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

💕 بــــاران طلا, دخترکـــم 💕

سرماخوردگی + علایق این روزهای بارانکــــــــــ❤

  این چند روزه بارانم مریض شده البته خدا رو شکر خیلی سبک بود اما خب دو تامون اذیت شدیم الهی شکر الان خوبی فقط یه کم سرفه می کنی . خوب میشی عسلم♥   این دو سه روزه باران خانمو بستیم به ویتامین ث خوبه که دوست داری وگرنه باید چی کار می کردیم     واما دخترم این روزا مثل خیلی قبلتر عاشق نقاشیه و ما هر دفعه از خونه بیرون بریم باید یه دفتر براش بخریم فکر کنم الان حدودا ٢٠ تا دفتر داره.این دختر خوشگله که اسمش دوراست رو خیلی دوسش داره بهش هم میگه : کوچولو با مزه الهی قربونت برم &nbs...
15 آبان 1392

عاشقانه های مامان برای باران (6)

نفس که میکشی اروم میشم... دلت که میگیره "گریه میکنم... آه که بکشی زار میزنم"لبخند که بزنی ذوق میکنم.. از اول"جزئی از همیم"من درد میکشم تو متولد میشی... تو بچگی همبازیت میشم"مدرسه که بری همکلاسیت.. بزرگتر که بشی"امیدوارم با من غریبه نشی... چون من بهترین دوستت میشم.. یه وقت یادت نره!!!! من همونم که همبازی تو بودم.. همون قدر کودک"همون قدر ساده.. بارها چشم گذاشتم وتو قایم شدی"خودم وبه ندیدن زدم وتو بردی.. من فقط لبخند زدم.. وقتی بزرگتر شدی این رو یادت نره که من همونم.. همون مادر همیشگی"من عوض نمیشم"تو بزرگ میشی... من همونم که هستم هر چه بزرگتر بشی ونا خواسته ازمن دورتر.. دلم همیشه ...
10 آبان 1392

از 26 ماهگیت می گویم نازنینم...

ماهگیت مبــــــارک با نمک ترین عروسـک دنیـــــــــــــا   کجای چهار فصل نام تو می گنجد ؟ رویش از توست ، بهار ، بهانه ، باران هم ! تو فصل پنجم شاعرانه های منی … در این ساعت شلوغ زندگی ، در این انبوه رفت و آمدهای پی در پی ، در این سرعت بی درنگ ثانیه ها ، تو یک مکث عاشقانه ای ! عشق جایی می تپد که تو باشی پس باش آنجا که باید باشی در کنار احساسی از باران ، لطافت را از برگ جدا شده از گل هم میشود فهمید احساست را برای لحظه ای به آفتاب هم ببخش که گرمی را به تو می بخشد احساس را باید در قابی از عقل گذاشت و عاشقانه به آن خیره شد … دنیا نگرد&hell...
6 آبان 1392

تجربه ی اولین نودل خوری

قربونت برم انقدر خوشت اومد که تقریبا هر روز ازم نودل می خوای نوش جــــــااااااااااااااان چقدر سختی کشیدم ، از اول این خط تا آخرش شیرینی و تلخی های زندگی را چشیدم و شیرین ترین لحظه ی آن بدجور به دلم نشست ، تو آمدی و همه تلخی ها از یادم رفت همه احساساتم بوی عطر تو را میدهد ، وقتی صدای قلبت را میشنوم ،   قلبت به من نفس میدهد   در اوج تو را خواستن ، بی نیاز از همه کس و نیاز دارم به کسی که همه کس من است در شور و شوق عشقم و در خیال کسی که بی خیالش نمیشوم در حال و هوای زندگی ام و در دنیایی که تو همه زندگی منی… و آخرین خط و هزاران نقطه چین برای رسیدن به آغازها .. ....
1 آبان 1392

تقدیم به مروارید صدف دریای دلم که به بیکرانی اقیانوس دوستش دارم

دنبال وجهی می گردم   که تمثیل تو باشد   زلالی چشم هایت بی پایانی آسمان   مهربانی دست هایت نوازش گندمزار و همین چیزهای بی پایان نمی دانستم دلتنگیت قلبم را مچاله می کند نمی دانستم   وگرنه از راه دیگری جلو راهت سبز می شدم   تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری تا دوباره در شمایلی دیگر عاشقت شوم گفته بودم دوستت دارم . ..   .: باران طلا تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 25 روز و 11 ساعت و 7 دقیقه و 59 ثانیه سن دارد :. ...
30 مهر 1392

دختر نقاشم...

فدای این  دستهای هنرمندت که خالق این خطهای مبهم  و نقشهای قشنگه که از هر نقاشی تو این دنیا برای من زیباتر و جذابتره .: باران طلا تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 10 روز و 3 ساعت و 40 دقیقه و 50 ثانیه سن دارد :. ...
16 مهر 1392

این روزهای باران طلـــــا...

سلام به دختر قشنگم این چند روزه فرصت نکردم برات بنویسم اما الان خلاصه وار می گم چه خبر بوده دیروز رفتیم خونه ی دایی حامد  یه جشن کوچولو برای پرستو جون گرفته بودند ... همیشه بخــــــند دختر قشـــنگم   ...
10 مهر 1392

مــاه تمام من 25 ماهــگیت مبــــــارک

    ایمان دارم که قشنگترین عشق نگاه مهربان خداوند به   بندگانش است پس من تو را به همان نگاه می سپارم   و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است   تمام هراس های دنیا خنده دار است...     گل دخترم اینکه یه روز تاخیر داشتم تو گذاشتن این پست   به خاطر اینه که دیروز من و شما مهمون داشتیم.   دختر عموهای عزیز مامان اومده بودن خونمون   خیییییــــــــــــــــــــــلی خــــــــــــــــــــــوش گذشت   خدایا شکرت به خاطر همه چیز   عمرم بازم ٢٥ ماهگیت   مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
7 مهر 1392

بــــــوی مــــــــــاه مــهـــــــر...

باز بوی دفتر   پاک کن ها ی سفید      ته مداد قرمز   باز هم مهر رسید   باز هم رج زدن حرف الف   باز هم دخترکی سر به هوا.دختری گیج که نامش کبراست.   و هزاران سال است   قول ها داده به خود   و گرفته تصمیم   که دگر بار کتاب خود را   باز جا نگذارد.شب به زیر باران   آن کتاب کهنه.همچنان خیس وچروکیده و باران زده است   باز هم سال دگر   باز پاییز دگر   باز تصمیم دگر   باز کوکب خانم   چند مهمان دارد   باز هم سفره رنگین پهن است   و کدام از ماه...
1 مهر 1392