تولدم ...
و خدا مرا روایت کرد و من از تماشای گلی در دوردست بهاری شدم و اینک سالهای بی شکاری ست که بهاری ام هرسال در پانزدهمین روز بهار در حوالی نماز صبح از میان چشمهای مست بنفشه ها عطر دل آویز بهارنارنج ها می گویم : سلام این منم که زاده می شوم دختر بهار ...
نویسنده :
مامانیه باران
10:35