باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

💕 بــــاران طلا, دخترکـــم 💕

تولدم ...

و خدا مرا روایت کرد و من از تماشای گلی در دوردست بهاری شدم و اینک سالهای بی شکاری ست که بهاری ام هرسال در پانزدهمین روز بهار در حوالی نماز صبح از میان چشمهای مست بنفشه ها عطر دل آویز بهارنارنج ها می گویم : سلام این منم که زاده می شوم دختر بهار   ...
9 ارديبهشت 1393

عید نوروز 1393

لبخند که می زنی تقویم ورق می خورد و مردمان می گویند: بهار آمده است... سالت شاد عزیزکم   باران و هفت سین عکسهای دو نفره ی بارانی و مهدیس در زوایای مختلف باران جونم گل سر سبد و دختر عمو ها مهدیس و مهروز این هم پاکت اسکناسهای عیدی که عکس خوشگل خانوم خیییلی جذابش کرده اینم عیدی باران جونم مبارکت باشه نفسم تقویم روزهای شیرین با تو بودن نه آمدن این شکوفه های بادام و نه عطر تازه هوا ، پرستوها هم بی خود شلوغش کرده اند.... بهار فقط بوی تن توست دلبرکم،بارانکم...! ...
9 ارديبهشت 1393

31 ماهه شدی نازگلم...

حوالی دلم که می آیی همه ی پنجره ها را باز می کنم گویا بوسه ای برباد سپرده ای ، که هوا چنین معطر است من کفش های تو را می پوشم وهمه راه های رفته را دوباره قدم میزنم بی محابا بی چتر زیرهمین باران های سرزده اینک خیسم خیس از تو و تازه از عشق دوستت دارم بارانکم 31 ماهگیت مبارک دختر زیبای من   ...
9 ارديبهشت 1393

باز می آییم...

سلام به همه ی دوستای گلم اول سال نو مبارک البته با تاخیر دوم روزتون مبارک مامانهای مهربون سوم یه دنیا ممنون که به یاد ما هستید و احوالپرسمون ما زود زود با یه عالمه خبر و عکس بر میگردیم حقیقتش ما به نت دسترسی نداریم اما به زودی وصل میشه و از خجالت دوستای عزیزمون در میایم خیـــــــــــــــــــــــلـــــی دوســـــــــــــتـــتون داریـــــــــــم ♥ ...
29 فروردين 1393

32 ماه گذشت...

فرشته ی ناز کوچولو 32 ماهگیت مباررررک باید باشی تا بهار به بار بنشیند تماشایی شود باد گیسوان یاس را نوازش کند یاس لبخندش را برنگاه آب بپاشد و آب از سانه های کوه سریز شود آسمان آغوشش را باز کند مهربانن شود و زمین دوباره عاشقی سرمست شود باید باشی تابهار بماند و مرا ببری تا پلک گشوذن پروانه ها روی معصومیت شکوفه های گیلاس به درخشش پی در پی رنگین کمان به شکوه رگبارهای ناگهانی باران نگذار بهار به آخر برسد باید باشی و مرا  به فنجانی لبخند و طعم سبز صدایت دعوت کنی همین کافی ست....   &...
6 فروردين 1393

آخرین جمعه ی سال و ...

تو را فریاد میزنم سکوت می شکند به عشق سوگند و به اشک و سکوت و غربت و پلکهای خیس که اگر این لحظه را دروغ پندارم هنوز در باور تو ام ای ندیدنی! تو با رفتن،رفته ای و ما در ماندن مانده ایم... و هنوز اشک در اشک حضور سرخت را آرزومندیم. چون ساحل خشکیده ،آشوب امواج را... وصف تو را با واژه گفتن،منت سپیدی است بر سیاهی قلم... حضورت زیبا،عبورت دریا،ظهورت فراتر از ادراک کور ما ای روشنا،تیرگی را تحمل می کنم ، چرا که می دانم روزی ،از مشرق دلم طلوع خواهی کرد و در شبانه ی موعود ،ظلم را در چهار چوب عدالت بدار خواهی کرد. پیش از تو انتظار جایی در کلمات نداشت. ای شاعر آبها نگاه تو اقیانوس است و سهم ما باران ،بیا! ...
23 اسفند 1392

پنجره ات رابازکن بهار دارد دنبال بهانه می گردد برای آمدن...

سلام به دخترکم و سلام به همه ی دوستایی که ما رو می خونن و بهمون سر می زنن ما این روزها در گیر یک تحول قبل از سال تحویل هستیم که امیدوارم با دخترک بتونیم طبق  برنامه پیش بریم و کارهامون تموم بشه ما داریم خونمونو عوض می کنیم (چقدر سخته واقعا) قربونت برم که انقدر با مزه شدی اصلا نمی دونی داره چه اتفاقی میفته فقط دوست داری بری توی کارتونها و قایم بشی .عزیزکم خدا کنه زود به خونه ی جدیدمون عادت کنی.  دخترم حسابی کمکم کرده و میکنه الانم از خستگی بیهوش شده نگاه کن چه با مزه... دوستای گلم خیلی بهم ریخته ام و کم وقت.سرم که خلوت تر شد به همتون سر میزنم حتی وقت نکردم کامنتها رو تایید کنم . به زودی انشاا... ...
14 اسفند 1392

سیماه شدی ، ماه شدی

میدانی دوستت دارم... این تعارف نیست این زندگی من است   دوستت دارم بیشتر از زمین تشنه ی باران پروانه ی شیفته ی گل حتی بیشتر از آبنبات های رنگی کودکی از لواشک ترش مادر بزرگ  که با خنده ی مهربانش  به شیرین ترین طعم دنیا طعنه می زد   دوستت دارم بیشتر از ماهی عاشق   که دچار آبی دریاست   از خورشید گرم نقاشی روز های زمستانیم حتی بیشتر از سمبوسه های داغ عمو حسن که روی چمن های خیس بارانی می خوردیم می دانی هنوز زیباترین روزهایمان به گمانم نیامده است هنوز قشنگترین واژه هایم را برایت نگفته ام لبخند بزن! که هیچگاه چنین دلبست...
6 اسفند 1392

پنج وارونه ❤

  پنج وارونه چه معنا دارد؟! دختر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت: روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان تو نیز می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...    از ...
3 اسفند 1392