دخترم ، بلور بی پایان مهربانی...
بوی باران در تمام کوچه های شهر می پیچد.
چه نعمتی از آسمان فرو می بارد و چه لطفی دارد این همه زیبایی پدید آمده از وجودش...
سراسر ذهن را باران پر می کند و زیباییش را به رخ می کشد.
چه عطری دل انگیز تر از شمیم خوش باران؟
شوقی که سراپای انسان را می گیرد و صدای پرندگان کوچک که به وضوح شاد می خوانند
و طراوتی که گلها ودرختان دارند و مهمانی خوش باران...
باران...
بلور های بی پایان مهربانی بی واسطه و بی ریا و بدون هیچ چشم داشتی
فرو می ریزند تا زندگیمان را تازه کنند
و ترنمی نو بخشند
و ترانه خوان روزگارمان شوند...
شاید خود خواهانه باشد ‚ نمی دانم...
اما هر چه هست می دانم که خداوند آنقدر دوستمان دارد
که باران را برای دلهای خسته مان بباراند تا یادمان نرود که
او هنوز آن بالاست و حواسش به ما هست
و عاشقانه می بخشد و می بخشاید...
کافیست سر را بالا بگیریم و بگذاریم باران پاکش قطره قطره در دلمان نفوذ کند...