باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

💕 بــــاران طلا, دخترکـــم 💕

دلنوشته ای حوالی 2 سالگی دخترم...

1392/5/30 15:29
نویسنده : مامانیه باران
358 بازدید
اشتراک گذاری

اولین روز بارانی عمرت را به خاطر داری؟

آری همان روزی را می گویم که به دنیا آمدی ‚ هر چند از همان وقتی که خیلی کوچک بودی

 از ٤ماهگی نامت را باران گذاشتم تا بباری بر زندگیم که مثل رحمت خدا قشنگ و سر سبز

و با طراوت کنی همه ی داشته هایم را.

خوب یادم هست آن روز همه متعجب از این که ٦ شهریور چه وقت تگرگ و باران بهاری

است اما خوشحال بودند که باران ما بعد از کلی مشقت نه تنها برای من که البته

برای من یک اتفاق شیرین بود اما بقیه را خیلی اذیت کردم بالاخره به دنیا آمد

و همه واقعا منتظر این لحظه بودند .باران من با خودش بارانی آورد که همه را خوشحال

کرد باران من خود خود خود رحمت خداست.

باران ٢ سال شد

چه زود گذشت ‚همیشه سعی کردم لحظه ها را برای با تو بودن از دست ندهم اما هنوز

 هم احساس می کنم نبوده ام.دخترم زود بزرگ شو اما به من مهلت بیشتر دیدنت را بده

 که کمتر دلتنگ این روزها شوم.

 

 

از روزی که نامت

ملکه ی ذهنم شد،

احساس می کنم جمجمه ام

با شکوه ترین امپراتوری دنیاست...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

roya
30 مرداد 92 1:22
سلام وبلاگ قشنگی دارین
باران جوونم خیلی نازه
نوشته هاتون رو دوست داشتم
خیلی با احساسن
اجازه میدین گه گداری از متنهاتون توی وبلگم استفاده کنم
با اجازه لینکتون میکنم


شما لطف دارید.خواهش می کنم عزیزم منم خوشحال میشم
☆ یاسمین ☆
31 مرداد 92 14:45
چه دلنوشته زیبایی و چه باران زیباتری


لطف داری عزیزم برای یاسمین عزیزم
خاله لاله
6 شهریور 92 18:11
سلام به بارانم از وقتی که به دنیای ما قدم گذاشت تا الان تا همیشه و به مامان و بابای مهربونش که بدون هیچ چتری بارش این باران زیبا رو چه نم نم و چه تند دوست دارن .خدا براتون دختر گلتون رو نگه داره و خانمی و موفقیتش رو با هم جشن بگیریم . انشاالله
تولدت مبارک


ممنون خاله جونم.زحمت کشیدی عزیزم.ایشالا بتونیم جبران کنیم