پنج وارونه ❤
مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
از وقتی که تو شاعر چشمهایم شده ای دنیا را دیوان شعر می بینم...
از قندان حرفهایت که بگذریم،عسل چشمهایت بد جور شیرین زبانی می کند...
حتی نمک نگاهت می شود شهد و نوش جان دلم می شود!
تو مثل ماه سکوتت هم هزار حرف شیرین دارد و من با این حرفها انقدر حواس پرت شده ام ،
که هی زمین می خورم و سرم به این سنگهای نشسته در راهم می خورد!
هر چند خیالی نیست من این سر به سنگ خوردن ها را عجیب دوست دارم!
می بینی ؟...دارم هنوز هم از همان هذیان های قدیمی می گویم
راستی دستی به موهای خورشید بکش
شاید دست از سر این آفتابگردان های خواب آلود بر دارد
دنیارا جور دیگری با تو می بینم
وقتی که از قافیه هایت حرفهای دل من می چکد
دنیا را جور دیگری با تو می بینم وقتی ردیف حرفهایت «پری» است
خوش به حال من که با تو،در پشت تمام دلهره هایم امید تراوش می کند
با اینکه پشت پلکهای خمار بغض هایم نسیم لبخندی می وزد
خوش به حال من که تو را دارم...
---------------------------------------------------------------------------------------------
.: باران طلا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 25 روز و 23 ساعت و 44 دقیقه و 38 ثانیه سن دارد :.