جانم به فدایت مادر 💕
تقدیم به مادرم؛
مونسم ، همدم روزهای تنهاییم ، و عشقم؛
دستان مادرم همه چیز را از خاطر برده اند:
بافتن شبهای بلند زمستان با کلاف آرامش
شستن و رفو کردن پیراهن روز
پختن مربای زردآلوی دوران کودکی من
بستن در به روی تاریکی شب
و آکندن بالش ام از رویاهای زیبا
دستان مادرم همه چیز را از خاطر برده اند
تنها کاری که دستان مادرم به یاد دارند
نوازش است مثل گذشته
لرزان
چهره ام را نوازش می دهد
و حلقه های کبود زیر چشمانم را می زدایند
دیگر بار او مادرم می شود
و من کودکش
دستان مادرم نوازش را از یاد نمی برند
همیشه مدیون مهربانی ها و از خود گذشتگی هایت بوده و هستم
همیشه شرمنده ات می مانم مادر
ای که با نفست نفس کشیدم و با لبخندت زندگی کردم و با اشکت غرق غمی شدم نا گفتنی که هیچ گاه حقت نبود
همیشه باش ، باش تا دورت بگردم ، باش تا امیدم باشی برای لحظه های بی کسی ، باش تا باشم به عشقت ،بزرگترین تکیه گاه من...
آرزویم همه اینست برای باران مادری باشم چون تو ...
میدانم،میدانم هرگز نمی توانم تو برایم مثل همیشه دعا کن که بتوانم...
بوسه می زنم بر دستان نوازشگرت که همیشه امـــیدم بوده وهستی...
اگرچشمانم دوباره مثل کودکیم سوی دیدن پیدا کرده از زحمات بی دریغ مادرم
بوده.نمی دانم با چه زبانی تشکر کنم امیدوارم همیشه سلامت باشی عزیزجانم...
عاشقانه می پرستمت مـــــادر...
پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند
که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟ !...
آرزو دارم:خورشید، رهایت نکند
غم، صدایت نکند
ظلمت شام، سیاهت نکند و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست
حضرت دوست جدایت نکند...