مهمونی خونه ی باباجون + اواخر 28 ماهگی عسلم😉
سلااااام
سلامی از جنس آغازی دوباره...
من تو پست قبل از مامان جون تشکر کردم خییییلی دوستتون دارم
روز چهارشنبه 2 بهمن بعد از 13 روز که از لیزیک چشم مامان می گذشت مامان جون و باباجون یه
مهمونی عصرونه ترتیب دادن و باز مامان رو شرمنده کردن
همه چیز خیلی خوب و عالی بود اما جالب تر از همه کیکی بود که باباجون سفارش داده بودن،وقتی
دیدمش گریم گرفت نمی دونم چرا،با اینکه خیلی با مزه بود ولی یه جورایی انگار دلم برای عینکم تنگ
شد ،خیــــلی
آخه می دونی عینکم صبح تا شب با من بود...اما خدا رو شکر الان نصفه شب هم
می تونم تو رو واضح و بی دردسر ببینم ،خیلی لذت بخشه،من 15 سال سنگینی عینک رو روی صورتم
تحمل کردم واقعا لذت دیدن دنیا به این زیبایی با دید کامل از یادم رفته بود بگذریم...
بگم از گل دخترم؛
حسابی آتیش سوزوندی و شیطونی کردی و هر کی هم از در وارد میشد به زور حجابشو بر می داشتی
و بعضی هاشونو سرت می کردی خیلی هم قشنگ و صاف و صوف
قربونت برم که عاشق مهمونی و جشنی و اصلا هم خسته نمیشی
مامان جون عزیز هم حسابی تو زحمت افتادن با خوردنی های خوشمزه ای که تدارک دیده بودن،دستشون
درد نکنه
بعد از 12 روز با بارانی رفتیم خرید برای مهمونی لباس خریدیم لباس گلی خانم
مارک جونیورزهکلی پولشو دادم.مبارکت باشه جیگرم
چقدر اون روز هوا سرد بود ،همش نگران بودم که سرما چشمم رو اذیت کنه که خدا رو شکر طوریم نشد
این روزا مدام از روی عادت دستم رو می زنم روی گونم که عینکمو بدم بالا بعد می بینم چیزی نیست
خندم میگیره
خب دیگه بگم از گل دخملم ، عسلم، بـــارانم؛
این روزها خیلی شیرین زبون شدی دخترم،فدات بشم یه حرفهایی می زنی
من همین جوری می مونم این حرفهارو از کجا میاری!!!
رفتیم فروشگاه گفتی: مامان نریم پیش لباسها گفتم پس کجا بریم؟ گفتی:
پیش اسباب بازیها قشنگتره
جدیداً یاد گرفتی وقتی کار خوبی نمی کنی تا می خوام دعوات کنم میگی:
دَبا نکن دَبا نکن ،مِهیَنون باش(مهربون باش)،یا اینکه میگی:مامانی جونم؟؟
من میگم جونم بعد باران: ای جــــونمی(با لحن منت کشی) منم همیشه
خندم میگیره و ...
خوبه که ازم حساب میبری چون اینطوری خیلی کم پیش میاد دعوامون
بشه،عاشقتم دختر عاقل من
لباسهاتو خودت انتخاب می کنی که برات بپوشم اگر هم چیز دیگه ای برات
بپوشم با اخم میگی:این اصلا قشنگتر نیستاین عکس هم شکاری از
همون موقعهاست
این روزها خیلی قشنگ و سریع با تبلتت کار می کنی ،داخلش برات زیارت
عاشورا و سوره ی توحید رو هم ریختم ،سوره ی توحید رو تقریبا حفظ شدی
توی روز هم به گوشم میرسه که میزنی و گوشش میدی،زیارت عاشورا رو هم
موقع خواب برات میذارم انگار با شنیدنش آروم میگیری و می خوابی و با اینکه
وسطاش خوابت میبره اما من میذارم تا آخر پخش بشه بعد خاموشش می کنم
امروزم خیلی اتفاقی و بی مقدمه صلوات فرستادی خیلی
صحیح و بی کم و کاست.قربونت برم با اینکه من هیچ تلاشی و هیچ اصراری
برای یادگیریش نداشتم اما مثل همیشه غافلگیرم کردی
وقتی بهت می گم موقع خوابه باید بخوابیم میگی : بخوابیم چشماتو ببند
یکی از عروسکهاتو خیلی دوست داری بهش میگی داداشی چون پسره ،
بغلش میکنی و توی خونه راه میری و براش لالایی می خونی ،حتی بوسش
می کنی ،خیلی هم باهاش حرف میزنی بعضی وقتا فکر می کنم کاش واقعا
زنده بود
دخترم شیرین تر از شهد عسل
دخترم صد شعر نو یکصد غزل
دخترم زیباترین رنگین کمان
آفتاب روشن این آسمان
دخترم یک عالمه مهر و وفا
پرترین پیمانه جود و سخا
دخترم گلدان گلهای بهار
دانه ی یاقوت زیبای انار
دخترم بر درد بی درمان شفا
یک ملک در ظاهری انسان نما
دخترم الماس انگشتر نشین
شاهکاری نیست زیباتر از این
دخترم یک قبله تصویر دعا
محرم الاسرار تقدیر خدا
دخترم پیغمبر فرزانگی
محرم و درمانگر مستانگی
دخترم شیواترین شعر خدا
واژه چین محفل سر لقا
دخترو در مهربانی تا خدا
کشتی لطف خدا را نا خدا
.: باران طلا تا این لحظه ،
2 سال و 4 ماه و 27 روز و 19 ساعت و 39 دقیقه و 28 ثانیه سن دارد :.