پراکنده ها...
مهمترین خبر این روزها عملی است که معلوم نیست انجام شود یا نه اما آنقدر استرس
دارم که وقتی به یادش می افتم دلم می ریزد.همیشه از این عمل ترسیدم که هیچ وقت
پا جلو نگذاشتم اما میدانم همه چیز پشـــت همین ترس است باید کنارش بزنم تا برسم
به آنچه می خواهم...
کارهایی هست که همیشه دوست نداشته ام و انجام نداده ام،کارهایی هم هست دوست
نداشته ام و همیشه انجام داده ام ،خودم خودم را وادار کرده ام به انجامشان،خیلی کارها...
ریز و درشتشان هم مهم نیست مهم این است که خودم را وادار کرده ام...در اعماق وجودم
فریاد زده ام نه،ولی در سطح،سکوتی و حتی بدتر از آن لبخندی و بعد...
چقدر از گذاشتن این سه نقطه(...)در جای جای جملاتم خوشم می آید،حرفهایی دارند این
سه نقطه که هیچ کلمه ای قدرت انتقالش را ندارد،درست به اندازه ی سکوت ســــرشار از
ناگفتــــه ها...درست مثل محتویات نامه نانوشــته،سرشــار از چیزهــایی که می دانـــم و
نمی دانم چطور بنویسمشان،حس خوبی دارند برایم...
راستی یک مطلب مهم را فراموش کرده بودم 11 دی وبلاگ دخترکم 1ساله شده اصلا یادش
نبودم ببخش مادر ،در گیر کارهایی بودم که خودت بهتر می دانی...
دلیل این که کمتر برایت می نویسم حرف کم داشتن نیست ،گمان می کنم موقع مطالعه ی
این مطالب حوصله ات را سر ببرم ...به نظرم عکسها خود گویای همه چیز هست.
یادت باشد که دنیا با تو آغاز می شود
روز با تو و خورشید با تو گرما می گیرد
نسیم با بوی خوش تو جاری می شود
یادت باشد که شب بی نگاه زلال تو دلش می گیرد
و پرندگان به خاطر تو عاشقانه می خوانند
وقتی نگاه می کنی
چشمی هست که عاشق تورا می نگرد
باور کن
نگاه زیبایت و زیبایی نگاه را باور کن
و دنیا را با نگاهت زیبا تر کن بارانم💙
.: باران طلا تا این لحظه ،
2 سال و 4 ماه و 8 روز و 7 ساعت و 28 دقیقه و 50 ثانیه سن دارد :.