یاد آوری....
وقتی ریز میشم و فکر می کنم به اینکه این تقریبا ٢ سال چطوری گذشت
و اون ٩ ماهی که تو رو همراهم داشتم گریم می گیره.
اگه بهم نمی خندی (دلم واسه ی اون وقتی که خیلی کوچولو بودی تنگ شده )
واسه اون دست و پای کوچولو ‚واسه ی اون چشمهای قشنگی که وقتی به دنیا
اومده بودی نور اذیتش می کرد و دستهای نازتو می ذاشتی جلوی چشمات
که نور نخوره ‚واسه ی نق زدنهات که قربونت برم به جای گریه
و جیغ زدن نق می زدی .عاشقتم باران ‚عاشق همه ی روزهایی ام که تو اومدی
تو زندگیم ‚از وقتی فهمیدم که هستی تا همین لحظه.من واسه داشتن تو
تا آخر بارداریم ٥٤٠ تا آمپول خوردم اما عاشق همون درد کشیدن هام
وقتی میای میگی (مامانی پیین) انگار همه ی دنیا رو به من دادن.
آره عزیز دلم خدا جون تو رو به جای همه ی نداشته هام بهم داده تا من بدونم
داره نگاهم می کنه و هوامو داره....
اون وقتی که به زحمت تکون می خوردی و خنده تحویلمون می دادی
این عکس مال ٢ ماه ٢ هفتگیته عمرم تازه یاد گرفته بودی
سرتو نگه داری اونم فقط چند ثانیه
اون وقتی که تازه یاد گرفته بودی بشینی عزیزم(٥ماهگی)
اون وقتی که همه چی رو تو دهنت می کردی و منم همش نگران بودم